بنام پیوند دهنده قلبها قبلاً که گفته بودم من یه دستی تو حل بعضی مشکلها دارم، خوب یک از این مشکلها ازدواج دایی علی من بود که همش به تأخیر می افتاد، ولی از وقتی که من اومدم، یکی از برنامه هام ازدواج دایی جون بود که بالاخره این مشکل هم حل و مراسم عروسی روز چهارشنبه چهاردهم شهریور برگزار شد. ما هم ماشین بابا رو گل زدیم کردیمش ماشین عروس. این عکس رو دو روز بعدش برای یادگاری گرفتیم. فردای روز عروسی هم مراسم پاتختی داشتیم. به گفته قدیمی ها اگه پسربچه ای روسری عروس رو ورداره بندازه رو درختی که پر ثمره، اون عروس خانم خیلی زود بچه دار می شه. خوب منم به همین خاطر روسری زن دایی رو ورداشتم و انداختم رو درخت خرمالوی حیاط مامان بزرگ که اتفاقا...